ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

«مادرنوشت»

جمعه سه نفره ما

ستیا در طرقبه....  وقتی یک جا بند نمی شی و مرتب از همه چی بالا میری یا مرتب انگشت کوشولوتو تو همه جا می کنی حتی سوراخ دماغ طرف مقابلت....  خوب آدم حق داره گازت بگیره. منو بابای شما و شما سه نفری مثل همیشه به طرقبه رفتیم و کلی خوش گذشت مخصوصا به من که نیاز داشتم به تفریح....  یکم سخته ایجاد تعادل بین درس خوندن و مامان خوبی بودن... این روزها دارم انواع راه ها رو امتحان می کنم تا ببینم آیا می شه در هردو موفق بود یا خیر.      ...
27 مهر 1393

نه ماهه من

  سلام نازنینم. خیلی شرمنده ام که اینقدر با تاخیر نوشتم ازت. اون هم تو ماه هایی که پر از پیشرفت و چیزهای جدید از توست. نه ماهه شدی دیروز یعنی دقیقا به اندازه روزهایی که تو شکم من بودی تو این دنیای رنگی زندگی کردی.  وای مامان خیلی اتفاق ها از دفعه پیش افتاده خوب و بد و...  که من اینجا ننوشتم. دوس داشتم همه رو بنویسم ولی کو وقت؟  شما چهار دست و پا می کنی و همش به سیم و کنترل و پرینتر و.... دست می زنی، کاغذ پاره می کنی از یک دونه پله بالا می ری، خلاصه خیلی باحال شدی اصن یه چیزی می گم یه چیزی می شنوی...  از میز یا مبل می گیری و بلند میشی و وایستاده فضولی خوشمزه می کنی. چند تا کلمه هم می گی مثل؛  بابا، ب...
25 مهر 1393
1